جستجوی آرشیو "متفرقه!"
مرداد
۲
۱۳۹۲

لباس آخوندی!

لباس آخوندی!

روزای اولی بود که پا توی حوزه گذاشته بودم،یادش بخیر. به گمونم سر کلاس نحو بودم،استاد داشت درس میداد.به ناگاه بلند شد و سمت تخته روانه شد و شد آنچه نباید میشد…

تیر
۲۶
۱۳۹۲

شام!

شام

قلم میزنم برایت ای گرسنگی،زیرا قیامت را بیادم می آوری پس إی گرسنگی،محکم تر بر تن خسته ام شلاق بزن،تا بلکه بیشتر به یاد روز محشر باشم…   بیلی بیلی،بیلی بیلی رفیق:سلام سِد مَمَّد جونی سید محمد:بَه،سلام داش احسان گل گلاب،چه خبرا؟ رفیق:سِد مَمَّد،غرض از مزاحمت،امشب میخوایم با بروبچ بریم بیرون و شام بزنیم،پایه ای؟

خرداد
۲۹
۱۳۹۲

خسته!

خسته

قلم نمیزنم،زیرا که امروز نای قلم زدن ندارم…   چند روزیه که دیگه نای ندارم،علتش بماند ولی… راستش امروز تصمیم به نوشتن نداشتم،ولی چه کنم که مرا عهدی است با تو…

اردیبهشت
۲۵
۱۳۹۲

روحانی کاروان!

روحانی کاروان

قلم میزنم برایت إی هدایت کننده دل ها،إی امام هادی علیه السلام تو را به حق مادرت زهرا سلام الله علیها،این قلم گمراه را نیز هدایت کن…   از اولش این دفعه تصمیم داشتم نذارم هیچ کسی توی کاروان مکمون بفهمه که طَلَبه ام. خواستم توی این سفر توی خودم باشم و کسی باهام کاری نداشته باشه.چون سفر اول بود و خیلی روش حساب باز کرده بودم. ولی چه کنم که وقتی آدم آخوند میشه […]

فروردین
۷
۱۳۹۲

شیخ!

شیخ

مینویسم برایت إی سیلی! آری!میدانم ،که نمیدانی گاهی با فرودت چه میکنی با دلها! گاهی با فرودت صورت مادرانه ای را خونین ،و کمر پدری را شکسته ای! آری!آری! پس ای سیلی فرود آی! آری! فرود آی!ولی این بار نه بر صورت مظلومه ای! بلکه این بار بر دل سیّدی از نسل یاس که دیگر طاقت روضه ندارد! آری!آنقدر بر این دل فرود آی تا دیگر طاقت زنده ماندن نداشته باشد،مانند عصر عاشورای زینب سلام […]

برگه‌ها :«1...78910111213141516»