جستجوی آرشیو "خاطرات حوزه!"
دی
۲۱
۱۳۹۰

ناهار!

ناهار

خواستم امروز دستی بر قلم ناتوان ببرم و چند خطی بنویسم!هرچی فکر کردم نتونستم کسی و انتخاب کنم که امروز به نیتش قلم بزنم!اصولا بدون نیت قلم زدن کار بیهوده ایست!وا عجبا من باب همین !تفألی زدیم بر دل خسته !تا ببینی امروز باید با یاد و نام و اذن چه کسانی قلم زد! این دل چه میگوید؟! تافل میگوید به یاد مردانی قلم بزن که مظلومند به یاد مردانی قلم بزن که مردانه جنگیدند […]

آذر
۳۰
۱۳۹۰

گل فروش!

گل فروش

سلامی به بلندای دل مردان خدایی پیشکش به دوستان خداییم که با بودنشان دلمان خدایی میشه و نزدیکتر به حق نمیدونم زندگی به کامتون هست یا نه!ولی هرچه از طرف یار بیاید نیکوست!پس زندگی به کامتون،ان شاالله ماشاالله! چند وقت پیش یه مددی گرفتیم از حضرت دوست و زدیم بیرون!نرفتم بیرون برای یَلَّلی تَلَّلی!چون …

آذر
۲۳
۱۳۹۰

عملیات!

عملیات

توجه:این داستان بر اساس شواهد و مدارک بدست آمده تدوین شده است و سعی شده در آن هیچ گونه دخل و تصرفی نشود! روزها یکی یکی و دوتا دوتا و سه تا سه و خلاصه چندتا چندتا میگذشت…

شهریور
۳۱
۱۳۹۰

آغاز!

سلام بر همه بزرگواران خانم و آقا، پیر و جوون ،بزرگ و کوچیک! خواستم شروع سال تحصیلی و تبریک بگم!ولی گفتم بابا یادت رفته خودت زمان مدرسه و دانشگاه،دو هفته قبل از شروع سال جدید عزادار بودی! پس بی خیال تبریک شدم! و به دوستانی که مثل گذشته خودم هستند شروع سال جدید تحصیلی و تسلیت میگم! امیدوارم غم آخرتون باشه! ولی امسال شروع سال جدید تحصیلی واسه من خیلی با زمان دانشجویی فرق داشت…

خرداد
۱۲
۱۳۹۰

یکسال گذشت!

    یکسال گذشت… چقدر زود گذشت،چقدر زود یکسال تحصیلی توی حوزه گذشت،خیلی زود…

برگه‌ها :«12345678910»