جستجوی آرشیو "بهمن, ۱۳۹۰"
بهمن
۵
۱۳۹۰

روزی!

روزی

بسم رب الشهداء و الصدیقین قلم میزنم به مویت،به رویت،به عشقت،به یادت،به مرامت ای با وفاترین باوفا ها ای غریب ترین غریب ها ای علی جانم ،آقا جان ای علی بن موسی الرضا بگذار به یادت قلم بزنم تا ،یادت مرهمی باشد بر دل خسته تا یادت مسکّن من باشد و با دیدن غربت تو،غربت عالم را فراموش کنم پس قلم میزنم السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی سلام سلامی به بلندای همت […]

دی
۲۸
۱۳۹۰

ضریح!

ضریح

بسم رب الشهداء والصدیقین قلم بزن! به یاد کی قلم بزنم؟ به نام کی قلم بزنم؟ دل بارها گفت قلم بزن!ولی نامی ازش نبرد! ای دل چرا گرفته ای؟ گرفته ای از دوری شیرمردانی که علمشان تیری در قلب دشمنان است! گرفته نباش!بخند!شاد باش!پایکوبی کن!که علم نیز مانند تیر بر قلب دشمنان مینشنید! خوشحال باش برای آن شیرمردان! ولی ولی ولی ای دل گریه کن!نه به حال آن شیرمردان!بلکه به حال خودت که باز از […]

دی
۲۱
۱۳۹۰

ناهار!

ناهار

خواستم امروز دستی بر قلم ناتوان ببرم و چند خطی بنویسم!هرچی فکر کردم نتونستم کسی و انتخاب کنم که امروز به نیتش قلم بزنم!اصولا بدون نیت قلم زدن کار بیهوده ایست!وا عجبا من باب همین !تفألی زدیم بر دل خسته !تا ببینی امروز باید با یاد و نام و اذن چه کسانی قلم زد! این دل چه میگوید؟! تافل میگوید به یاد مردانی قلم بزن که مظلومند به یاد مردانی قلم بزن که مردانه جنگیدند […]

دی
۱۴
۱۳۹۰

پازل!

پازل

بسم رب الحسین بن علی بن ابیطالب علیه السلام روزها چه سریع بی تو میگذرند ای یار!تو نیستی ،ولی من که هستم !نه تو هستی!از چشم من نیستی!پس بودن تو قطعیست و کوری چشم من! گفتم امروز قلمی بزنم به یادت،به رویت،به مویت،که زیباترینی!نه زیبایی دنیوی!که بسیاری را داراست!نه! زیبایی که جهانی اسیر دیدارش هستند و من نیز! و من نیز ادعایی دارم که عاشقم!ولی حیف که دروغ گویم!چون عاشق اگر عاشق بود لحظه ای […]