شهریور
۲۲
۱۳۹۱

روضه!

روضه

مینویسم و اشک میزم ! مینویسم نه بر عِلم بی کرانت!نه! نه بر صادق بودنت!نه! نه بر عصمتت!نه! بلکه قلم میزنم بر مظلومیتت!آری!مظلومیتت! بر روی چون ماهت غباری از مظلومیت نشسته است!آری! ۴ هزار رو اندی شاگرد!ولی دریغ از اندکی یار! إی صادق آل عبا علیه السلام! دستی بر آور و ما تشنگان مکتبت را سیراب کن! زیرا میدانم که ساقی دشت کرب و بلا علیه السلام در روز ازل از تو سقاییت را آموخته […]

شهریور
۱۵
۱۳۹۱

سفر!

سفر

ابتدا قلم نمیزنم!فقط تأمل میکنم! تأملی طولانی و همراه با بُهت! بعد خدا را شکر میکنم! تأمل میکنم که خداوند در این سرزمین هزار و یک رنگ چه بنده های خالصی برای خود سوا کرده است! آری! و بعد خدا را شکر میکنم که خداوند من را در این دوران آورده است و من را همنشین و رفیقان این بندگان قرار داده است! آری!رفیقانی که چه بدانند و چه ندانند دست خداوند در کارهای خیر […]

شهریور
۷
۱۳۹۱

ارتقایی!

ارتقایی

سلام ای غریب و تنهای کوچه پس کوچه های تنهایی! و سلام بر مظلوم هستی بخش!آری مظلوم هستی!ولی چه بی رحمانه فراموشت کرده ایم! در حالی که هستی ما از برای توست! ای مولای من! دقایقی فکر کردم این سطورها را پیشکش به چه عزیزی نثار کنم!ناگاه بغض کردم!که چقدر غریبی! سربازانی مدعی داری!ولی حیف که فراموش میکنند که سربازِ کدام فرمانده اند! آقای من!غیبتت پرده ای بین ما نیست!گناهانم پرده ای ضخیم شده است […]

شهریور
۱
۱۳۹۱

دومین!

دومین

صبح بلند میشی!چشمات رو میمالی!یه خمیازه بلند میکشی!بعد میری رادیویِ خسته روی تاقچه رو به یاد قدیما روشن میکنی!میشنوی که رادیو میگه: دو سال پیش در چنین روزی…

مرداد
۲۵
۱۳۹۱

شب توبه!

شب توبه

امروز در این لحظات عزیز! در ماهِ عزیزِ خدایِ عزیزم! قلم میزنم برایِ تو ای عزیز! میدانم! که سالیانیست که گَرد اِسارت بر جسمِ نحیفت جای خوش کرده است!آری!میدانم! ولی بدان!این نسل سوم! کمر همت بسته اند که آزادت کنند!آری! این جوانان آماده اند که خون قلب خود را در طبق گذاشته و پیشکش برایت بیاورند!آری! منتظر باش!منتظر باش! که فتوحات این نسل تا مصر و لبنان و لیبی و تونس پیش رفته است! و […]

برگه‌ها :«1...35363738394041...56»